افراد اغلب بر این باورند که دلشکستگی یک آسیب روانی است که هیچ ارتباطی با فیزیک انسان ندارد. اما پژوهشهایی که در چند دهه اخیر انجام شده نشان میدهد دلشکستگی، تنهایی و انزوا به طور مستقیم بر سیستم ایمنی ما تاثیر میگذارد و ممکن است منجر به بروز بیماریهایی مانند دیابت شود.
فلورنس ویلیامز، یک روزنامهنگار آمریکایی یکی از کسانی بود که پس از جدایی از همسرش به طور ناگهانی به دیابت مبتلا شد و برای یافتن دلیل آن به تحقیق در اینباره پرداخت.
مطلبی که میخوانید بخشی از روایت او در مسیر یافتن دلایل علمی این پدیده است.فلورنس پس از جدایی از همسرش به دیابت مبتلا شده بود و پزشک او از اینکه چرا قند خون او ناگهان بالا رفته، گیج شده بود. او فلورنس را نزد یک متخصص غدد فرستاد، که تشخیص داد به دیابت، نوع ۱ مبتلا شده است. این نوع دیابت از حمله سیستم ایمنی به لوزالمعده (پانکراس) ناشی میشود.
در دیابت نوع ۲ که رایجتر است، معمولا لوزالمعده همچنان انسولین تولید میکند، اما سلولهای بدن در برابر آن مقاوم هستند و نوع ۱ معمولا در کودکان دیده میشود و به ندرت در بزرگسالی تشخیص داده میشود.
اما وقتی بزرگسالان به این بیماری مبتلا میشوند، پیشرفت آن کندتر است. فلورنس میگوید چون هنوز مقداری سلول بتای کارآمد در لوزالمعده خود داشته، پزشکان به او توصیه کردند که اگر بتواند میزان کربوهیدرات را در رژیم غذایی خود مدیریت کند، روی سطح استرس خود کار کند و بعد از خوردن غذا ورزش کند، شاید بتواند نیاز به تزریق روزانه انسولین را به تاخیر بیندازد.
یکی از دوستان قدیمی دوران دانشگاه فلورنس نیز به طور عجیبی، چند ماه پس از جدایی به دیابت نوع ۱ مبتلا شده بود. او مجبور بود شبانه روز از انسولین استفاده کند و بعد از خوردن هر وعده غذایی پر کربوهیدرات با یک دوچرخه ثابت ورزش کند. نه در خانواده فلورنس سابقه بیماری دیابت وجود داشت و نه در خانواده دوستش و این باعث شده بود که او به این فکر کند که شاید هر دو به نوعی دیابت ناشی از طلاق دچار شده بودند.
هیچکدام از آنها برای دلیل ابتلا به این نوع دیابت جواب قطعی نداشتند، اما مایکل اسنایدر که یک متخصص ژنتیک مولکولی در دانشگاه استنفورد و خود مبتلا به دیابت میانسالی است میگوید برای ما مشخص شده که بیماریهای خودایمنی میتوانند پس از یک «محرک» استرسزا بروز پیدا کنند.
او میگوید بین دیابت و استرس ارتباط وجود دارد. دیانای ما تحت شرایط خاصی شروع به بیان ژنهای محرک دیابت میکند. سطوح بالای کورتیزول که در زمانهای پر استرس بالا میرود، در تولید و تنظیم انسولین اختلال ایجاد میکند.
در حالیکه دانشمندان دههها میدانستند که مرگ و میر و بیماری پس از طلاق (به طور قابل ملاحظهای)افزایش مییابد، برخی اکنون در تلاش هستند تا بررسی کنند کدام آنتیبادیها، نشانگرهای التهابی و توالی ژنها میتوانند مشکل ایجاد کنند.
محققان دانشگاه ایالتی اوهایو دریافتند که بزرگسالانی که از نظر عاطفی نتوانستند پس از طلاق با آن کنار بیایند (در این مطالعه، بازه زمانی دو سال بود) سلولهای کشنده طبیعی که برای مبارزه با سرطان و سایر بیماریها مهم هستند، کمتری تولید کردند. آنها همچنین بیشتر از همسالان متاهل خود در معرض ابتلا به برخی ویروس بودند.
فلورنس برای درک بیشتر این موضوع، با استیو کول، بنیانگذار رشته نوظهوری به نام ژنومیک اجتماعی تماس برقرار کرد.
همه چیز از اواسط دهه ۱۹۹۰ شروع شد، زمانی که استیو کول یک محقق جوان بود. او به تیمی از همهگیرشناسها و روانشناسان پیوست که به دنبال یافتن پاسخی برای این سوال بودند که چرا برخی همجنسگرایان مبتلا به اچآیوی با سرعت بیشتری نسبت به دیگران بیمار میشوند و میمیرند.
کول که در رشته روانپزشکی و علوم زیستی-رفتاری در دانشکده پزشکی یوسیالایکار میکند، نمونه خون ۷۲ مرد را در یک دوره هشت ساله بررسی کرد. او دریافت مردانی که مجبور به پنهانکاری بودند و علاوه بر استرس در مورد اچآیوی با استرس پنهانکاری و احتمال برملا شدن گرایش جنسی خود مواجه بودند، دو تا سه سال زودتر از مردان مبتلا به اچآیوی که مجبور به پنهانکاری نبودند، بیمار شدند.
کول در مطالعات خود دریافت سیستم عصبی این مردان به راحتی با شرایط اجتماعی وارد حالت استرس میشد و این مردان بیشتر هورمون نوراپینفرین که محرک اصلی واکنش «جنگ و گریز» در ماست تولید میکردند. این هورمون سلولهای تی را در برابر حمله اچآیوی آسیبپذیرتر میکند و ویروس ۱۰ برابر سریعتر تکثیر میشود.
افراد مبتلا به بیماریهای مرگآور، خطرناک و آندسته از بیماریها که نوعی قبح و بدنامی با خود حمل میکردند بدون شک با میزانی غیرعادی از استرس مواجه بودند. وقتی یک روانشناس در دانشگاه شیکاگو به نام جان کاچیوپو در اوایل دهه ۲۰۰۰ به دکتر کول مراجعه کرد و از او خواست مطالعات ژنومیک خود را به همه افرادی که به نوعی تنهایی را تجربه میکنند، تعمیم دهد شگفت زده شد.
کاچیوپو این مفهوم را متداول کرده بود که افرادی که خود را تنها احساس میکنند و همچنین افرادی که عملا از نظر اجتماعی منزوی هستند، نسبت به افرادی که حمایت اجتماعی قویتری دارند، بیشتر از بیماریها و مرگ و میرهای زودهنگام رنج میبرند. در واقع، تنهایی مزمن، خطر مرگ و میرهای زودهنگام را تا ۲۶ درصد افزایش میدهد. کاچیوپو به دنبال یافتن نشانگرهای سلولی و ژنتیکی منحصربهفردی در افراد تنها بود که ممکن بود سرنخهایی به او بدهد.
کول پس از تجزیه و تحلیل بسیاری از دادههای دیگر، تنهایی را یکی از سمیترین عوامل خطر برای سلامت انسان میداند و از آن زمان در زمینه ژنومیک اجتماعی پیشگام بوده است.
فلورنس میگوید در اولین گفتوگویی که با کول داشتم او به من گفت ما انسانها اغلب از اینکه سیستم ایمنیمان در نتیجه آسیبهای روحی متاثر میشود، تعجب میکنیم و فکر میکنیم آسیبهای روانی ربطی به فیزیک ما ندارد. اما به گفته دکتر کول، «بدن ما به گرما و احساس درک شدن از طرف شریک زندگی نیاز دارد و در نبود آن احساس کمبود میکند. وقتی این نیاز برطرف نمیشود شوک و هراس شروع میشود.»
دکتر کول میگوید با اینکه دلشکستگی تقریبا در همه جای جهان با درجات مختلف تجربه میشود، اما ما هنوز آن را به اندازه کافی جدی نمیگیریم. به باور او دلشکستگی مانند میدان مین خطرناک است و اگر افراد نتوانند از آن عبور کنند و عزت نفس و توانایی آنها در تعامل معنادار با دیگران تحت تاثیر دلشکستگی قرار بگیرد، دچار دردسر بزرگی میشوند. افراد برای کارآمد و اجتماعی بودن «به روحیه، شوق و هیجان نیاز دارند و ما بدون این ویژگیها در جاده مرگ حرکت میکنیم.»
فلورنس میگوید: «حرفهای دکتر کول درباره جاده مرگ مانند پتک بر سرم کوبیده شد و بیش از هر زمان دیگری، احساس کردم فوری خودم را از استرس و آسیبهای ناشی از جدایی نجات دهم. به خاطر قلب و گلبولهای سفید خونم هم که شده بود باید آرام میشدم. وقتی به کوهها نگاه کردم، دیدم که میتوانم در دل این کوهها دوباره به آرامش دست پیدا کنم.»
همه ما مانند دکتر کول این توانایی را نداریم که شاهد مرگ غیرمنتظره سلولی باشیم؛ پس باید بتوانیم از میدان مین گذر کنیم.