از آغاز حمله روسیه به اوکراین حدود ۳ میلیون زن و کودک اوکراینی کشورشان را ترک کردهاند. بر اساس اعلام سازمان ملل، این فرار بزرگترین موج مهاجرت از جنگ جهانی دوم بدین سو است. اما در بحبوحه موج فرار، جماعتی هم خود را به آب و آتش میزنند تا به اوکراین بازگردند.
گزارش سیمون شاه، خبرنگار تایم، روایتی از بازگشت مادران اوکراینی به این کشور برای پیوستن به فرزندانشان و یا نجات دادن آنها از آتش جنگ است.
در شهر لویو، واقع در غرب اوکراین، الیسا کوشلوا در خیابانها راه میرود، آنچنان منتظر است که حتی میترسد پلک بزند. هودی و شلواری با عکس میکیموس پوشیده است. برف روی موی قرمزش مینشیند. هوا فقط ۴ درجه است.
الیسای ۳۲ ساله از پسر ۹ سالهاش در ماریوپل جدا افتاده است؛ الیسا هنگامی که جنگ در اوکراین شروع شد در اسپانیا بود. این اولین سفر در تمام طول عمرش به خارج اوکراین بود. پسر الیسا همراه پدر و مادربزرگش زندگی میکند و روزهاست که تماس الیسا با او قطع شده و چشم از موبایلش برنمیدارد و چشم روی چشم نمیگذارد، مبادا پیامی برسد و او خواب باشد. الیسا میگوید که رسیدن به پسرش، تنها آرزوی اوست.
الیسا وقتی در اسپانیا بود تقریبا هر روز با پسرش تماس ویدیویی داشت و رقص امواج و غروب آفتاب را به او نشان میداد. پسرش هم مدال اولین مسابقه تکواندویی که شرکت کرده بود را با غرور رو به دوربین گرفته بود تا او ببیند.
اما ۲۴ فوریه و روز حمله روسیه به اوکراین رسید. الیسا شتاب کرد تا خودش به ماریوپل برساند، اما حالا پس از سه هفته، تازه به لویو رسیده است. شهری بزرگ در مرز با لهستان که حالا به پناهگاه امنی برای اوکراینیهایی که از جنگ فرار میکنند تبدیل شده است. او گفت که همه سعی میکنند او را از رفتن به ماریوپل منصرف کنند.
اگرچه موج بزرگی از فرار از اوکراین جریان دارد، مردان ۱۸ تا ۶۰ ساله از خروج از اوکراین منع شدهاند و اگرچه اعزام به جنگ اجباری وجود ندارد، اما در اوکراین، نجنگیدن مردان مایه شرمساری محسوب میشود. دولت اوکراین از زنان خواسته خانوادههایشان را اولویت بدهند.
در مقایسه با جمعیتی که خارج میشوند، شمار کمتری به اوکراین برمیگردند تا به صف مبارزه بپیوندند. بر اساس آمار گارد مرزی اوکراین، از زمان آغاز جنگ، تقریبا حدود ۲۶۰ هزار اوکراینی به کشورشان بازگشتهاند. بیشتر این شمار مردهاییاند که میخواهند سلاح به دست بگیرند.
از هر ۵ نفر، یک نفر زن است که برخی از این زنان هم عازم نبرد خواهند بود. اما اکثریت، زنانیاند که پیش خانوادهشان برمیگردند؛ مادربزرگی که میرود تا از فرزند پسر ارتشیاش نگهداری کند، دخترانی که برمیگردند تا کنار پدر و مادر سالمندشان باشند، خواهرانی که برمیگردند تا کمک شریک زندگی برادرشان باشند و مادرانی مانند الیسا که با یک دنیا امید و آرزو برای در آغوش کشیدن فرزندانشان به اوکراین بازمیگردند.
داستان الیسا از ایستگاه قطار شهر پرزمیسی در لهستان آغاز شد. البته او تنها مادری نبود که میرفت تا به فرزندش بپیوندد.
ناتالی خمل ۳۳ ساله، مادر دیگری است که از بیتالمقدس در اسرائیل به اوکراین بازمیگشت تا کنار فرزندان ده و چهاردهسالهاش باشد که با پدرشان، همسر سابق ناتالی، نزدیک کییف، پایتخت، زندگی میکنند. در محدوده همان شهرهای کوچک حومه کییف که موشکهای روسیه اخیرا بر سرشان فرود آمد و جان شمار بالایی از غیرنظامیان را گرفت.
ناتالی میگوید که هیچچیز جز رسیدن به بچههایش برایش مهم نیست و اگر مجبور شود پیاده خودش را به آنها میرساند. او گفت که فرزندانش گفتهاند حتی فکر برگشتن به اوکراین را از سرش بیرون کند اما او راه دیگری ندارد، باید برود که با آنها باشد.
آنسوتر آنا آبراموسوا نشسته و از فنجانی کوچک چای مینوشد. آنا ۳۵ ساله، دامپزشک بود اما تابستان گذشته منطقه دونباس، در شرق اوکراین را بهمقصد لهستان ترک کرد تا در یک انبار شرکت آمازون مشغول به کار شود. او یکی از صدها هزار زن اوکراینی است که هر ساله برای کار روانه خارج میشوند تا بتوانند خانوادههایشان را تامین کنند.
آنا برای کار به لهستان رفت تا دو پسر نوجوانش را تامین کند و حالا هم بهخاطر آنها به اوکراین برمیگردد. او میگوید حتی اگر بمب روی سرشان بیفتد «اتفاقی است که افتاده» اما دستکم او هر چه در توانش بوده برای آنها انجام داده است.
همگی سوار قطار میشوند. الیسا به دو قطاری که در جهت مخالف میرود و مادران و کودکان داخل آنها چشم میدوزد. موبایلش را محکم در دستش میچسبد.
خیلی زود، گندمزارهای اوکراین پدیدار میشود و سرعت قطار پیش از توقف در ایستگاه آرام میشود. گارد اوکراینی مسافران را بازرسی میکنند و به داوطلبان خارجی میگویند که کجا نامنویسی کنند. پس از ورود به اوکراین، قطار بار دیگر میایستد و این بار توقف ساعتها طول میکشد. سپس مسافران تخلیه میشوند تا سوار قطاری دیگر شوند. اشک شوق و شادی روان است. ناتالی بهانگلیسی فریاد میزند : «به اوکراین خوش آمدید!»
اما با به راه افتادن قطار و حرف زدن از جنگ، جو تیرهوتار میشود. هر چند نفر حلقه زدهاند و روی گوشیشان اخبار را دنبال میکنند.
وقتی قطار در ایستگاه لویو توقف میکند، شب شده است و سفر دهساعته به پایان میرسد؛ سفری که در روزگار صلح، تنها کمی بیش از دو ساعت طول میکشیده است. مادران از قطار پیاده و در دل تاریکی گم میشوند. همهشان امیدوارند که بتوانند به قطاری که به مقصدشان میرود، برسند.
ناتالی ۲۴ ساعت بعد پیام میدهد که موفق شده فرزندانش را از کییف خارج کند. او که در چرنویستی، در جنوبغرب اوکراین است، سلفی با دخترش آناستازیا میفرستد. هر دو موی سیاهشان را دمموشی بستهاند و خندان در تخت یکدیگر را در آغوش کشیدهاند. ناتالی خیلی زود بچهها را به رومانی خواهد برد و برایشان درخواست ویزای اقامتی اسرائیل خواهد داد.
آنا هم به زادگاهش برگشته است. در راه بازگشت، از کنار تانکهای روسی و غوغای آژیر خطر در گوشش، گذشته است. او میگوید که دیگر هرگز اوکراین را ترک نخواهد کرد. او پسرش وانیا را در تماسی ویدیویی نشان میدهد و میگوید که وانیا خیلی زود به سن پیوستن به ارتش میرسد.
الیسا، در مسافرخانهای در لویو است و میگوید که اخباری که از ماریوپل میرسد تابآوردنی نیست؛ در کوچهها از کشته پشته درست شده است. مادر الیسا که در دنیپرو در مرکز اوکراین زندگی میکند به دخترش گفته همان جایی که مانده بماند و از جایش جم نخورد.
بر اساس آمار مقامهای اوکراینی، دستکم ۲۵۰۰ غیرنظامی در ماریوپل جانشان را از دست دادهاند. ماریوپل، شهری با نیممیلیون جمعیت آماج حمله نیروهای روسیه است. برق و گرما و آب و ارتباط و همهچیز از دست رفته و مردم رفتگانشان را در گورهای دستهجمعی دفن میکنند. راه فرار مردم مینزده و پرخطر است اما افراد کمی توانستهاند شهر را ترک کنند. الیسا امیدوار است پسرش یکی از آنها باشد.
پس از تقریبا دو هفته سکوت و بیخبری، تلفن همسر سابق الیسا زنگ میخورد و او گوشی را جواب میدهد. صدای پسر الیسا هم از آن سوی خط میآید. الیسا که در قطاری به سمت شرق میرود میگوید شادی او وصفناپذیر است. او میگوید که جای پسر و همسر سابقش هنوز بیخطر نیست اما آنها به امنیت نزدیکتر شدهاند.