با شروع حذف تیک آبی توییتر از کنار اکانت کاربران، تیک آبی اکانت کریستیانو رونالدو هم حذف شد. رونالدو بیشترین تعداد فالوئر را میان ورزشکاران دارد اما پس از اعمال تغییرات ایلان ماسک، تیک آبیاش در توییتر حذف شد. این اتفاق در میان ایرانیها، برای مهدی طارمی و حسین ماهینی هم افتاد.
پس از این که ایلان ماسک با صرف هزینه ۴۴ میلیارد دلاری مالک توییتر شد، یک سرویس مبنی بر اشتراک به نام «توییتر آبی» راه انداخت که با هزینه هشت دلار در ماه، این امکان را به کاربران میدهد تا تیک آبی کنار نامشان بگذارند؛ افرادی هم که این هزینه را پرداخت نکنند، تیک اصالت حساب کاربری خود را از دست میدهند؛ فارغ از این که این کاربران از چه موقعیت اجتماعی یا شهرتی برخوردار باشند.
آیمریک لاپورته و ریاض محرز، دو بازیکن منچسترسیتی که تیک آبی آنها هم حذف شده، اعلام کردند با این که امکان پرداخت هشت دلار در ماه برایشان فراهم است، برای دریافت تیک آبی ثبتنام نخواهند کرد.
محرز نوشت: «قبلا یک بار (تیک آبی) از دست دادهام. دیگر از نداشتنش نمیترسم و برای این ایدههای عجیب و غریب هزینه نمیکنم.»
اما ماجرای «تیک آبی» که حالا مثل بومرنگ کنار حساب کاربران میرود و باز هم برمیگردد (و البته گاهی هم برنمیگردد!) به سوال بزرگتری ختم میشود و آن پرسش این است که واقعا چرا ایلان ماسک اینطور توییتر را میچرخاند و همهجور آزمون و خطایی را روی این پلتفرم میکند؟
یک یادداشت انتقادی درباره نحوه مدیریت توییتر به دست ماسک که در «ساینتیفیک آمریکن» منتشر شده، دلیل این دست اقدامات ماسک را مشکل در نگاه او به رسانههای اجتماعی میداند. این مطلب را در زیر بخوانید:
کنترل حرکت یک پرتابه قابل پیشبینی و قابل کنترل است و اسپیس ایکس (شرکت فضایی ایلان ماسک) نشان داده که از پس آن به خوبی برمیآید؛ اما مشکل این است: رفتار انسان نه قابل پیشبینی است و نه قابل کنترل.
ماسک از زمانی که توییتر را خرید، کوشید آن را به پلتفرمی جذابتر و سودآورتر تبدیل کند.
هدف ماسک این بود که توییتر از الگوی پلتفرم متکی به تبلیغات، به الگوی پلتفرمی متکی به آبونمان بدل شود. در همین زمان نزدیک به نصف کارکنان توییتر را هم اخراج کرد و خودش گفت برنامهاش این است که کلی «کار احمقانه» بکند و در نهایت فقط آن چیزهایی را نگه دارد که به کار میآیند.
اما ثمره راهی که ماسک در پیش گرفته، تا بدین جای کار جز آشوب نبوده. در پی اقدامات ماسک، بسیاری از تبلیغکنندگان روی توییتر سرمایههایشان را از این پلتفرم خارج کردهاند. کارشناسان از ابتدا هم بیم آن را داشتند که عوض کردن آییننامه پلتفرم، آن هم در بحبوحه کمبود نیروی کار شرکت، توییتر را از کار بیندازد.
البته ماسک تمام مسایل بالا را مشکلاتی میداند که چوب لای چرخ سرهمبندیهایش گذاشتهاند. چنین طرز تفکری (سرهمبندی خوب) هم به درد بقیه کسبوکارهایش خورده است. مثلا در شرکت اسپیس ایکس، اینجور سرهمبندی باارزش محسوب میشود چون واقعا راکت تولید میکند!
در اسپیس ایکس، موفقیت و شکست هر پرتابی میتواند کارآمدی، امن بودن و ثبات پرتاب بعدی را تعیین کند و به مهندسان بیاموزد راکت بعدی را چطور پرتاب کنند و فرود بیاورند.
و صد البته، سفرهای فضایی مقولهای پیچیدهاند اما چنان هم بغرنج نیستند: چیزهای پیچیده گرچه از قسمتهای متعددی تشکیل میشوند اما این قسمتها، با راههایی ساده، قابل فهم و قابل پیشبینی با یکدیگر کار میکنند (به نوعی در تعامل با یکدیگرند)؛ پرتاب راکت هم از این گونه پیچیدگی مستثنی نیست. میتوان فهمید راکت چطور کار میکند و چه میکند.
اما روی یک رسانه اجتماعی، تعامل زاده تعامل میان انسانهاست و شامل بازخوردهایی گیجکننده و تعاملاتی پرآشوب است که محاسبات ریاضی را در چشم بر هم زدنی به هیچ تبدیل میکند، چه برسد به این که چنین محاسباتی، قادر به کنترل آنها باشد.
اما ماسک فکر میکند پیاده کردن شیوهای که در اسپیس ایکس پیش گرفته روی توییتر هم جواب میدهد و او را به جایی میرساند که هیچ بنیبشری قبل از او به آنجا نرسیده: یعنی تصاحب یک رسانه اجتماعی بزرگ، سلامت و سودآور.
مشکل اما این است که برخلاف سفر به ماه و مریخ، دست یافتن به پلتفرمی این چنین دلخواه، معمایی حل شده نیست و البته مشکلی هم نیست که مهندسان از عهده حل آن بر بیایند. اینجور مسایل از دسته مسایل بغرنج هستند.
البته که دشواری دست یافتن به چنین رسانه اجتماعیای ناشی از کمبود تلاش و کوشش نیست. رسانههای اجتماعی حاصل دههها زحمت هوشمندترین مغزها و هزینههای میلیاردیاند و هر کدام از آنها با هدف به هم پیوند دادن افراد و البته که سودآوری پایدار، متولد شدهاند. اما آنچه روی این پلتفرمهاست مثل برنامه فضایی آپولو شستهرفته و حسابشده نیست؛ ساده بودن پخش اطلاعات نادرست، تحریم خشونت و نسلکشی، موارد آسیبزا برای سلامت روان، چشم بستن بر روی سلامت عموم و ضربه به فرآیندهای دموکراتیک هم ملغمهای است که روی همین پلتفرمها دیده میشود.
حتی سوددهی این پلتفرمها هم محل شک و گمان است. این را از بالا و پایین رفتن ارزش سهام و تعدیل نیروی فلهای کارکنانشان میشود فهمید.
بنابراین بعید است رویکرد به کسب و کار به شیوه ایلان ماسکی، مشکلات مذکور روی توییتر را از پیش رو بردارد ولی خب همان رویکرد ماسک در اسپیس ایکس، آن شرکت را شرکتی موفق کرده است.
البته که در یک نگاه کلی، چرخاندن یک شرکت مانند اسپیس ایکس در مقایسه با گرداندن یک رسانه اجتماعی بسیار متفاوت به نظر میرسد و گرداندن یک شرکت فضایی به نظر عموم هم بلندپروازانهتر و هم چالشیتر است اما دلیل این که یک راکت میتواند تا ماه برود این است که وابسته به محاسبات کامپیوتری و ریاضیوار است که حساب و کتاب دارد و قطعا برای اسپیس ایکس و پیشتر برای ناسا هم به کار آمده است.
حل کردن مسایل در اسپیس ایکس پیچیده است ولی بغرنج نیست.
با خریدن توییتر، ماسک از دنیای چالش پیچیده قدم به جهان چالشهای بغرنج گذاشته است. البته باید اشاره کرد که تسلا (شرکت خودروسازی ماسک) دستگرمی او برای ورودش به دنیای بغرنج بود. ماسک پیشتر در تسلا کوشیده بود ماشینهایی بدون راننده به بازار بفرستد و البته مشکل این نبود که ساخت این ماشینها نشدنی بود اما هیچ معادله سادهای برای توضیح این که عابران، رانندگان و اشیا دور و بر آنها در موقعیتهای مختلف چطور رفتار میکنند، وجود نداشته است. این که این ماشینها چطور قرار است بدون این که صدمه و آسیبی به کسی و چیزی و جایی وارد شود به مقصد برسند هم سوالی است که جوابی نداشته است.
مثال همین ماشینها در تسلا درباره نظامهای اجتماعی هم صادق است: واقعا یک نظریه ریاضی که به ما بگوید این سیستمها همین سال دیگر چطور کار میکنند وجود ندارد؛ چه برسد به آیندهای دورتر.
آن تو در تو و در هم بودن روابط اجتماعی، سالهاست روح پلتفرمها و رسانههای اجتماعی را تسخیر کرده است و در بسیاری مواقع، آلت دست افرادی شده که از چنین بغرنج بودنی سود میبرند.
مشکلات رسانههای اجتماعی نه تنها حلشده نیست بلکه هیچ ایدهای درباره این که چرا هر مشکلی پس از حل شدن بار دیگر و از رسانههای نهچندان مشابه سر بر میآورد هم وجود ندارد: چرا یک سیستم پیامرسان مثل واتساپ باید مشکلاتی دقیقا مثل یک پلتفرم سرویس اشتراک ویدیو مثل یوتیوب داشته باشد و هر دو مشکل پخش اطلاعات نادرست و ... را داشته باشند؟
واقعا اگر راه سادهای برای از سر راه برداشتن این مشکلات و افزایش سود بود، طراحان اینجور رسانهها تا حالا آن را پیدا کرده بودند.
حتی اگر ماسک باور داشته باشد سبک و سلوکی که در اسپیس ایکس در پیش گرفته به کار گرداندن توییتر هم میآید، باید به یک نکته توجه داشته باشد و آن این است که وضعیت در توییتر خیلی پیچ در پیچتر است.
در پروژههای فضایی، بدترین اتفاقی که در فضا میتواند بیفتد (و بیشک غمانگیز خواهد بود) این است که جان تعدادی و مقداری پول (که برای یک میلیاردر رقم آنچنانی نیست) از بین برود.
اما روی رسانههای اجتماعی نمیتوان پول به پای این آزمون و خطا به شیوه ایلان ماسک ریخت بدون این که تبعات، دامنگیر معدودی انسان باشد. اتفاقا تصمیمات درباره طراحی رسانههای اجتماعی دیجیتال میتواند روی زندگی میلیونها نفر تاثیر بگذارد، نظام جهانی را متحول کند و سیستمهای مالی را به لرزه درآورد.
اعمال شیوه مشابه در مدیریت توییتر با اسپیس ایکس مثل این است که ماسک، مسیر راکت را با تمام آنانی که سوار راکتاند (کاربران توییتر) تغییر دهد. مشکل اساسی رسانههای اجتماعی، چه با تصاحب ماسک و چه با تصاحب هر رسانه اجتماعی دیگری از سوی هر فرد دیگری، وجود خواهد داشت.
خود نگارنده این مطلب انتقادی هم ایدهای ندارد که باید برای مشکلات رسانههای اجتماعی چه کرد و البته کس دیگری هم نمیداند اما این که کسی راه بیفتد و هر چه دستش میرسد روی این رسانهها بگذارد هم راهش نیست.