مقاله زیر درباره لزوم خودشناسی است که در وبسایت «مکتب زندگی» منتشر شده. در ادامه ترجمهای از این مطلب را میخوانید.
یکی از بارزترین ویژگیهای ما انسانها این است که خیلی کم ذهنمان را میشناسیم چون اگرچه ما درون خود ساکنیم، اما در بیشتر مواقع بخش کوچکی را از آن که هستیم، درک میکنیم.
گاهی به نظر میرسد دریافتن چگونگی پدیدهها در یک سیاره دیگر آسانتر از درک آن چیزی است که در چینهای مغز خودمان میگذرد.
خودناآگاهی بارها و بارها ما را غافلگیر و آشفته کرده است. در روزهای خاصی بدون اینکه دلیل آن را بدانیم، تحریکپذیر و غمگین میشویم. یا ممکن است احساس کنیم در حرفه خود گم شدهایم. آرزو میکنیم «کار خلاقانهای انجام دهیم» یا «در تبدیل شدن جهان به مکانی بهتر نقش داشته باشیم». برنامههایی مبهم که ما را در برابر برنامههای قویتر دیگران آسیبپذیر میکند.
پیچیدگیهای ذهن انسان
ایده تقسیمبندی اساسی ذهن به دو بخش خودآگاه و ناخودآگاه، دستاورد علم روانشناسی است. تقسیمبندی میان آنچه فورا در دسترس ماست و آنچه در سایه قرار دارد و ما را با علایم، رویاها، بر نوک زبان آمدنها و اضطرابها، اشتیاقها و ترسها شگفتزده میکند.
علم روانشناسی بر این امر اصرار دارد که رسیدن به بلوغ نیازمند یک انگیزه دائمی است برای شناخت آنچه در درون ما به صورت ناخودآگاه وجود دارد تا به ما را در رسیدن به تسلط بر هنر خودشناسی، کمک کند.
این است که لازم نیست خودمان را به خاطر درک ضعیف از ذهنمان سرزنش کنیم. مشکل در ساختار ذاتی مغز است؛ اندامی که در طول هزاران سال و نه با محاسبات درونی و صبورانه ایدهها و احساسات، بلکه با تصمیم گیریهای سریع و غریزی، تکامل یافته است.
چرا احساساتمان را سرکوب میکنیم؟
میزان سرکوب احساسات، باعث بخشی از ناتوانی ما در نگاه کردن به درون است.
بسیاری از موارد ناخودآگاه، آن قدر پیچیده هستند که ما از نگاه دقیق به آنها اجتناب میکنیم. برای مثال، ممکن است نسبت به افرادی که فکر میکردیم دوستشان داریم، به طرز نگران کنندهای عصبانی باشیم. ممکن است بیرحمتر و حسودتر از آن چیزی باشیم که آدمهای خوب قرار است باشند. ممکن است مجبور باشیم تغییرات بزرگی در زندگی خود ایجاد کنیم اما سهولت وضعیت موجود را ترجیح دهیم.
در دوران کودکی خیلی ماهرانه و بدون اینکه متوجه باشیم، باورهایی در مورد عادی و یا غیرعادی بودن مسائل به ما القا شده است. بنابراین از تجربه کردن آنها بازماندهایم. برای مثال: پسرها اجازه نداشتند نیاز به گریه کردن را امری عادی بدانند و دختران نیز اجازه نداشتند برخی از جاهطلبیها را از ترس خانم قلمداد نشدن، تجربه کنند.
ممکن است امروز ما چنین ممنوعیتهای سادهلوحانهای نداشته باشیم اما موارد دیگری، به همان اندازه قدرتمند، میتوانند جای آنها را گرفته باشند.
برای مثال، شاید باورهای پنهان اما قدرتمندی در سر ما فرو رفته باشد، مثل اینکه هیچ فردی قاعدتا نباید تحت تاثیر وسوسه تجربه یک رابطه جنسی قرار بگیرد یا به خاطر جداییای که سه سال پیش اتفاق افتاده، همچنان ناراحت باشد. حتی امروزه بیشتر تمایلات جنسی ما جایی در تعریف یک فرد محترم ندارند.
معمولا هنگام بروز احساسات دشوار، قسمت آگاه ذهن با مشکل مواجه میشود و ممکن است راه مناسب را نشان ندهد. ناکامی در بررسی پیچیدگیهای ذهن در واقع ما را در محافظت از تصویر آشنا از خودمان کمک میکند تا بتوانیم خودمان را یک فرد خوب بدانیم.
تلاش برای فرار کردن از خود واقعی
با وجود این نمیتوانیم برای همیشه به راحتی از دروننگری فرار کنیم زیرا بیمیلی به نگاه کردن به درون، هزینه گزافی خواهد داشت: خواستهها و احساسات بررسی نشده ما را تنها نمی گذارند. آنها صبر میکنند و خود را به صورت مسایل دیگری بروز میدهند.
احساس جاهطلبی که شناخته نشده به صورت اضطراب ظاهر میشود. حسادت به صورت تلخی و ناراحتی بیرون میزند. عصبانیت به خشم تبدیل میشود. غم و اندوه به افسردگی تبدیل میشود. موارد سرکوبشده، سیستم عصبی را تحت فشار قرار میدهند. در نتیجه ما دچار تیکهای آزار دهنده، انقباض ناخودآگاه ماهیچههای صورت، ناتوانی جنسی، ناتوانی در انجام کارها، اعتیاد به الکل یا اعتیاد به تماشای پورن میشویم.
اکثر به اصطلاح «اعتیادها»، نشانه وجود احساسات شدید و مداومی هستند که آنها را نادیده گرفته و راهی برای رفعشان پیدا نکردهایم.
بیخوابی انتقام افکاری است که در طول روز از مواجهه با آنها خودداری کردهایم.
اهمیت شناخت خود
در واقع وقتی ما با خودمان غریبه هستیم، تصمیمات بدی میگیریم. از رابطهای خارج میشویم که ممکن است کاملا کارآمد باشد. استعدادهای حرفهای خود را به موقع کشف نمیکنیم. دوستانمان را به خاطر رفتارهای ناخوشایند از خودمان دور میکنیم. حتی درکی در مورد این نداریم که چگونه با دیگران برخورد میکنیم و آنها را از خودمان بیزار یا شوکه میکنیم. چیزهای اشتباهی میخریم و برای تعطیلات جاهایی میرویم که به چیزی که واقعا از آن لذت میبریم، ربطی ندارند.
سقراط با خلاصه کردن تمام حکمت فلسفه در این دستور ساده که «خودت را بشناس»، اهمیت این موضوع را نشان میدهد.
جامعه کنونی هیچ کمبودی از افراد و سازمانهایی ندارد که بتوانند ما را در قارههای دور راهنمایی کنند اما تعداد بسیار کمی هستند که میتوانند به ما کمک کنند تا بتوانیم وظیفه مهمتر سفر به ذهن خودمان را انجام دهیم.
خوشبختانه با این حال، تعدادی ابزار و تمرین وجود دارد که میتوانند به ما کمک کنند تا به درون ذهن خود دست پیدا کنیم و از ابهامی خطرناک به سمت خودشناسیای نجاتبخش حرکت کنیم.