آیا سقوط هلیکوپتر حامل ابراهیم رئیسی اتفاقی بود و آیا رویدادهای پیش روی جمهوری اسلامی «اتفاقی» خواهند بود؟
تنها هنگامی میتوانیم پیشآمده را اتفاقی بدانیم که به زمان همچون فرایندِ دگرگشتِ آنچه هست، بیندیشیم. یعنی بیندیشیم که آنچه ناگهان آشکار میشود، در آنچه هست به گونهای منطقی یا بالقوه نبوده، بلکه بهخودی خود دگرگون شده است.
اما در کشورِ امام زمان که خدا از دهان رهبرش حرف میزند، آن چه پیش میآید چیزی نیست مگر بالفعل شدن امکانهای از پیش رقمخورده. پس اتفاقی نمیافتد و اگر هم افتاد، میتوانیم به اتفاقی بودنش شک کنیم.
اگر از عالم لاهوت فرود بیاییم و پا به عالم ناسوت بگذاریم و بپذیریم که در راستای دکترین «نگاه به شرق»، حکومت اسلامی همچون حکومتی مافیایی، از شیوههای دستگاه مافیایی کلانتری یعنی رژیم پوتین گرته برمیدارد، این شک هم بیشتر پا سخت میکند. پس به همان اندازه که میتوان به اتفاقی بودن سقوط هواپیمای پریگوژین شک کرد، اگر رویکرد مافیایی رژیم جمهوری اسلامی را در جداییناپذیریاش از ادعای خامنهای ببینیم که کردار خود را منطبق با خواست الهی میداند، میتوان به اتفاقی بودن مرگ ابراهیم رئیسی هم شک کرد و آن را به مجموعه مرگهای مشکوک دیگری افزود که تاریخ جمهوری اسلامی با آنها گره خورده است.
اینمیان آنچه این شک را قویترمیکند، دورخیزی است که رئیسی، به امید رسیدن به بالاترین جایگاه در حکومت اسلامی از چندی پیش آغاز کرده بود و همه میدانند که فواره -اگر بتوان او را به فواره تشبیه کرد- چون بلند شود، سرنگون میشود. هرچند این مثل شاید دلخوشکنکی بیشتر نباشد که با دیدن بلندی روزافزون اقبال خصم آن را بر زبان میآوریم، اما سرنگونی بالگردی که او را از سد «قیز قلعهسی» به تبریز میرساند، کاربرد این زبانزد را روامیدارد؛ همچون روا بودن کاربرد آن برای سرنگونی پیشاپیش رقمخورده هواپیمای پریگوژین. این آخری پس از عرضاندام در برابر پوتین به چنین سرنوشتی دچار شد. آیا رئیسی هم چنین کرده بود، یا خیال چنین کاری را در سر میپخت؟
عضویت رئیسی در هیات رسیدگی به وضعیت زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷، معروف به «هیات مرگ»، سکوی پرش پیشرفت اودر سلسله مراتب دستگاه حکومت شد تا بتواند از آن سال به بعد پلههای ترقی را در ۲۳ سال، یکی پس از دیگری بپیماید: دادستان تهران، ریاست سازمان بازرسی کل کشور، معاون اول قوه قضاییه، دادستان کل کشور، تولیت آستان قدس رضوی، رییس قوه قضاییه، و سرانجام ریاست جمهوری در سال ۱۴۰۰ پس از شکست در انتخابات ۱۳۹۶.
او که دریافته بود دولت در جمهوری اسلامی با ریختن خون دیگران به کنار میآید، تنها چیزی که در کارنامهاش کم داشت، مقام رهبری بود. ولیفقیه شدن یکشبه «حجتالاسلام» خامنهای این امید را در دیگران هم پدید آورده بود که رسیدن به چنین جایگاهی به آن دشواریها هم نیست که خمینی و منتظری تصور کرده بودند. تنها میباید در بزنگاه تاریخیِ گزینشِ رهبر جدید در مقام مناسب بود و این مقام، با توجه به نمونهای که پیش چشم داشتند، مقام ریاست جمهوری بود.
شتاب رئیسی برای رسیدن به این مقام با بالا رفتن سن خامنهای نسبت مستقیم داشت و او به دشواری میتوانست بیقراریاش را پنهان کند. با توجه به همین رفتار، به اشتباه میپنداشتم که خامنهای مانع رسیدن او به این مقام خواهد شد. چون باور نداشتم -همانگونه که هنوز باور ندارم- که خدا از دهان خامنهای سخن میگوید.
خلاف خمینی که پس از برکناری منتظری، انتخاب جانشین خود را به عهده زیردستانش گذاشت (شاید به این دلیل که جنس هملباسیهای خودش را خوب میشناخت و میدانست برای نگهداشت خوان یغمایی که برای آنها گسترده، بیگمان چارهای خواهند یافت)، خامنهای که هیچکدام از گماردگانش مگر سلیمانی که دیگر نیست، به چشمش نمیآیند، کسی نیست که چنین مساله سرنوشتسازی را به دیگران بسپرد.
او که در ۳۵ سال حکمرانیاش، یعنی تنها دو سال کمتر از زمان پادشاهی محمدرضا شاه، از جمهوری اسلامی اختاپوس مالی- نظامی مخوفی ساخته که بازوهایش از مرزهای ایران و منطقه درمیگذرند و به قارهایهای دیگر هم میرسند، چنین دستگاهی را که آینده اسلام در ایران به آن گره خورده است، به دست هر کسی نمیدهد.
از میان همه مدعیان برای دستیابی به این مقام، بیمایهترین آنها یعنی ابراهیم رئیسی در صحنه مانده بود. با مرگ او دگردیسی دشواری که میباید از جمهوری اسلامی که ادعای اصلیاش براندازی پادشاهی است، گونهای سلطنت موروثی بسازد، سادهتر انجام خواهد گرفت.